کد خبر 150689
۲۲ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۵:۱۵

بازجویی «عدنان خیرالله» از «سرباز کوچک امام» در خرمشهر / گفت وگو با مهدی طحانیان

بازجویی «عدنان خیرالله» از «سرباز کوچک امام» در خرمشهر / گفت وگو با مهدی طحانیان

مهدی طحانیان جانباز و آزاده سرافراز کشورمان گفت: در همان روزهای اول اسارت فرماندهان عراقی مشتاق دیدن من چند تن از همرزمان کم و سن و سالم شدند. ما را به ساختمانی که هم‌اکنون باغ موزه دفاع مقدس خرمشهر است منتقل کردند عدنان خیرالله را آنجا دیدم، پرسید: تو با این جثه کوچکت از فرماندهان و مسئولین با تجربه عراقی نمی‌ترسی؟ جواب دادم: مگر می‌خواهیم با شما کشتی بگیریم؟

حیات_  مهدی طحانیان جانباز و آزاده دوران دفاع مقدس زاده شهرستان اردستان، استان اصفهان است. وی کوچکترین اسیر ایرانی دوران دفاع مقدس در اردوگاه‌های عراق است. که در سن 13سالگی به اسارت نیروهای بعثی درآمده و بعد از 9 سال در سن 22 سالگی از اسارت آزاد شد. یکی از تصویرهای معروف جهانی وی مربوط به امتناع او برای مصاحبه با خبرنگار فرانسوی هندی تبار به‌دلیل بی‌حجابی‌اش است.که به او لقب سرباز کوچک امام را دادند.


گریه سند حضورش در جبهه شد


دوم فروردین سال 61 برای عملیات فتح المبین که منجر به آزادسازی بستان شد به جبهه اعزام شدم. با توجه به سن کم و جثه ریزی که داشتم بسیاری از فرماندهان و مسئولان مانع از رفتنم به جبهه میشدند. اما گریه‌های شدیدم برای حضور در جبهه و همچنین باتوجه به ابتکار و مهارتم طی چند سالی که در بسیج بدست آورده بودم و شناختی که اعضاء و فرمانده بسیج نسبت به من داشتند، واسطه و سند قابل قبولی برای رفتنم به جبهه شد. پس از آنکه عملیات فتح‌المبین تمام شد مجددا به پادگان شهید بهشتی اهواز برگشتیم. فرماندهان گفتند: عملیات بزرگ دیگری در پیش است هر کسی تمایل به رفتن دارد می‌تواند برود و اگر قصد ماندن دارد می‌تواند بماند. من گریه‌ام گرفته بود فکر می‌کردم به اجبار مرا به عقب می‌فرستند اما اینطور نشد و هیچ اجباری در کار نبود.


عملیات بیت‌المقدس


دهم اردیبهشت ماه سال 61 مرحله اول عملیات بیت‌المقدس شروع شد من در رسته تک تیرانداز قرار گرفتم و هدفمان این بود جاده اهواز خرمشهر، پاسگاه حسینیه و پادگان حمید را از دشمن پس بگیریم, که خوشبختانه با تلاش‌های پی‌در‌پی همرزمانم موفق به پیروزی در این مرحله شدیم. با شروع مرحله دوم عملیات به منطقه‌ی دیگر رفتیم 19 اردیبهشت ماه نیز مرحله سوم عملیات شروع شد.


تهدید صدام موجب ترس نیروهایش شد


 مرحله سوم عملیات شروع شد نیروهای بعثی از یک طرف می ترسیدند توسط ما به هلاکت برسند و از جهتی دیگر صدام آنان را تهدید کرده بود که اگر ایران به سوی عراق پیش روی کند نیروهایش را می‌کشد. همین امر سبب شد عراقی‌ها باتوجه به امکاناتی که در دست داشتند بشدت در مقابل ما بایستند. 


مرگ در کمین بود


عملیات در شب انجام شد و تا طلوع صبح طول کشید. آن منطقه به جهنمی تبدیل شده بود که ما مرگ را به چشم خود میدیدیم عراقی ها از بالای یک تپه به شدت ما را زیر آتش قرار داده بودند. فرمانده محور عملیات دستور عقب نشینی صادر کرد و گفت فقط یک گردان باید در خط بماند و دشمن را معطل کند تا دیگر رزمندگان بتوانند عقب نشینی کنند. در گیری شدیدی شد از چهار طرف تیر می‌آمد باوجود طرح‌ها و تلاش‌های زیادی که انجام دادیم اما در پایان در محاصره نیروهای بعثی قرار گرفتیم.


رویای دست نیافتنی


خرمشهر خیلی برای عراقی‌ها اهمیت داشت و نیروهای زیادی را برای فتح خرمشهر آورده‌بودند. اقدامات و تلاش‌های فراوانی برای پیشرفت و موفق نشدن ما انجام دادند و ادعا می‌کردند، اگر ایرانیان بتوانند خرمشهر را بگیرند ما کلید طلایی بصره را به آنان می‌دهیم.


اسارت نوجوان 13 ساله نیروهای بعثی را حیرت زده کرد


باتوجه به سن کمی که داشتم به‌شدت مورد توجه و حیرت نیروهای بعثی قرار گرفتم. برایشان خیلی عجیب بود که چطور ممکن است یک پسر13ساله به اصرار خود به جبهه بیاید و بدون ترس و واهمه از تهدید و مرگ حرف‌های خود را بگوید. مورد اذیت و شکنجه‌های زیادی قرارمی‌گرفتم برای اینکه سوءاستفاده تبلیغاتی از من کنند, همچنین من را کودک 6 ساله معرفی می‌کردند، که پاسداران به اجبار چشم‌های مرا بسته و به جبهه آوردند. از من و همرزمانم می‌خواستند جلوی تلویزیون گریه کنیم و بگوییم ما را به اجبار آوردند و هیچ تجربه وشناختی از جنگ نداریم اما به لطف خدا با توجه به طرز فکر و اعتقادی که من وهمرزمانم داشتیم به هیچ وجه تسلیم نشدیم و درخواستشان را باوجود تهدیدهای زجرآوری که به‌همراه داشت قبول نکردیم. در واقع هر کارو برنامه‌ای که علیه ایران داشتند معکوس آن نتیجه را دریافت می‌کنند.


دیدار عدنان خیرالله با بزرگ مرد کوچک


خبر اسارت نوجوانان ایرانی در حدی بودکه فرماندهان عراقی مشتاق دیدار من و چند تن از همرزمانم که تقریبا هم‌سن بودیم شد. ما را به ساختمانی که هم‌اکنون باغ موزه دفاع مقدس خرمشهر است منتقل کردند, قبل از آن که وارد اتاق فرماندهان و مسئولان عراقی که داخل بودند بشویم مترجمی که همراهمان بود دلش برایمان سوخت و گفت طوری صحبت نکنید که منجر به عصبانیت و خشم آنان شود. بعد از آن که وارد اتاق شدیم عدنان خیرا... وزیر دفاع عراق و پسر دایی صدام گفت: این چه وضعی است چرا صورت و بدنشان خاکی است و به ماموری که آنجا بود اشاره کرد اینها را ببرید حمام بعد بیاورید که بتوانیم چهره‌شان را ببینیم. بخاطر شکنجه‌هایی که شدیم تمام بدن و لباسمان خاکی شده بود من و دوستانم را با همان لباسی که به تن داشتیم داخل حمام فرستادند و از شدت تشنگی آب گل‌آلودی که از سرم می‌آمد از شدت تشنگی می خوردم. بعد از حمام ما را به همان ساختمان بردند وارد که شدیم دود سیگار همه جا را مه آلود کرده بود فرماندهان و مسولین زیادی در آن سالن بزرگ نشسته بودند عدنان خیرالله که در حال نشان دادن و توضیح نقشه بود جلو آمد و از من پرسید: تو با این جثه کوچکت از فرماندهان و مسئولین با تجربه عراقی نمی‌ترسی؟ جواب دادم: مگر می‌خواهیم با شما کشتی بگیریم، با تفنگ می‌جنگیم و علاوه بر این جثه شماها که بزرگتر است راحت تر مورد هدف قرار می‌گیرد تا جثه من که کوچک است همین که این حرفم را شنید قهقه‌هایش قطع شد و به فکر فرو رفت.  
انتهای پیام/

برچسب‌ها